جورابِ نجابتم را پایین کشید
سینه بــندِ هــــرزگیم را باز کرد
و در بستری که گناه برایم بی تفاوت شده
بر پیکرم لغزید...
و تو، نمی دانی
که لحظه لحظه عصیان شهوتش را
تنها با یک تصور تاب آوردم...
جورابِ نجابتم را بالا کشیدم
سیـــنه بنـــدِ هرزگیم را بستم
و چه خوب است که
غذایِ گرم می خورد امشب کودکِ بیمارم...
+مخآطبــ خآصــ برگردی کشتمت