تنهام.
خیلی خیلی تنهام.
یه حسای مبهمی همرامه که اذیتم میکنه.
خیلی زیاد.
یه چیزای هست که داره به مرز نابودی میکشونتم.
حالم از آدمای اطرافم بهم میخوره.
عوضیای دروغگو.
نمیخواستم تو این وب درد و دل کنم.
اما نشد.
اینجا مث خونمه.
یا یه گوشه ی دنج که همیشه دوست داشتم
از دستت ناراحت شدم پیرمرد.
امیدوارم که اونموقع حواست نبوده باشه یا حتی خواب بوده باشی.
تا دلیلی باشه واسه جواب ندادنت